فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

آخ جون منم دعوت شدم

اول از همه از الهام جون مهربون (مامانی علیرضا)تشکر میکنم که منو دعوت کرد به این پرسشنامه واز داشتن دوستی مثل اون خدارو شکر میکنم.     وحالا جوابهای بنده:     اگر ماهی از سوال بودم: آبان ماه تولد خودم من عاشق پاییزم اگر روزی از هفته بودم: جمعه       اگر یه عدد بودم: 20 چون هم عدد قشنگیه هم روز تولد دردونمه     ا گر نوشیدنی بودم: نوشابه خیلی دوست دارم هم خودم هم دخملم     اگر ثواب بودم: ثواب خوب بودن وخوب ماندن     اگر درخت بودم: سرو پراز ایستادگی     اگر میوه بودم: آلبالوووو...
22 تير 1392

فاطمه رفت مسافرت

  توی هفته گذشته یعنی تقریبا قبل از نیمه شعبان رفتیم قم.این ماشین هم که زیرپای شماست جریان داره . .........     هفته گذشته خبر بدی شنیدم که واقعا برام ناراحت کننده بود .همون دایی بابایی خودم  که خیلی تو تمام مدت بارداریم کمکم کرد حتی بعداز اینکه تو به دنیا آمدی خیلی راهنماییم میکرد همش باتلفن باهاش درارتباط بودم یه عطار بسیار مجرب بود .خلاصه خبردار شدم که فوت شده .آخه اصلا چیزیش نبود سنش هم بالا نبود .بابامجتبی چون دید من خیلی ناراحت شدم بهم پیشنهاد داد برای مراسمش که قم برگزار مشد برم منم از آنجایی که شهر مامانم بود وخیلی دوست داشتم  هم برای مراسم دایی برم هم برم زیارت حرم حضرت معصومه وجمکران رفت...
22 تير 1392

فاطمه اسم خودشو گفت

وای خدایا چقدر خوشحالم دیروز عصر داشتم ازت فیلم میگرفتم تا آموخته های     جدیدت رو ماندگارکنم همینطور که اسم هرچیزی رو بلد بودی میپرسیدم یه     دفعه وسط پرسشهام گفتم فاطمه مامان بگووو فاطمه دیدم خیلی بلند و رسا     گفتی آبده .اصلا فکر نمیکردم داری اسمتو میگی چون چندروزه هی اینو وقتی     چیزی رو بهت نمیدیم تکرار میکنی فکر میکردم میگی آب بده .حالا دوباره     باتمرکز بیشتر بهت گفتم مامان اسمت چیه اول گفتی نی نی دوباره گفتم نه     مامان بگو فاطمه دیدم میگی آباده .خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم آخه     قربونت برم اسمت ی...
22 تير 1392

حدس بزنید توی این کیف کیه؟؟؟؟؟؟؟؟

  البته حدس زدن نمیخواد غیراز شیطونک خودم کسی این کارا رو نمکینه پنج شنبه با دخملی رفتم خرید البته نه مسافت طولانی .در حد سوپرمارکت ومیوه فروشی .وقتی برگشتم سخت درگیردرست کردن ناهار بودم که یه دفعه دیدم یه چیزی داره میاد نگاه کردم دیدم فاطمه خانم رفته تو کیف البته با کله ... ا مدی بیرون یه سروگوشی آب دادی دوباره رفتی توی کیف   ...
22 تير 1392

فاطمه خانم کمک مامان میکند

  به روز ظهر وقتی من درگیر کارهای ناهاربودم وفاطمه خانم خیلی دوست    داشت که بطری نوشابه رو ببره منم دوتا لیوان دادم دستش گفتم ایناروببر ولی   همچنان اصرارکه بطری رو هم ببره منم بطری رو دادم دستش .دوباره دیدم هی   به یه چیزی اشاره میکنه ومیگه آباده آباده وقتی متوجه اشارش شدم دیدم به   فنجان خودش که معمولا توش بهش آب میدم اشاره میکنه ومیگه  لیوان خودمم   بده ببرم .خلاصه این همه وسایل رو  دخترم یک متری باخودش حمل   کرد. (راستی میبینی لیوانهامون هم از ترس فاطمه خانم پلاستیکی ولاکی هستن) ...
22 تير 1392

فاطمه در کمد

  ا ین کمد که  بدون استفاده است رو گذاشتیم تو اتاق فاطمه     فاطمه هم یه جای امن برای خودش وعروسکاش پیدا کرده   تلاش برای رفتن در کمد     پاتو میزاری بیرون که یه موقع در بسته نشه هرچند درش براحتی از داخل باز میشه     فاطمه در کمد از نمای بالا ...
22 تير 1392

درکنار فاطمه

  جمعه صبح  ،نشستم کنار دست دختر عزیزم ببینم بااین اسباب بازیهاش چه کارمیکنه   اول اینکه یکم تعجب کردی از اینکه دیدی پیشت نشستم چون معمولا وقتی   اسباب بازیهاتو برات میاوردم تاتو سرگرم بازی بودی  خودم میرفتم      دنبال کارهام ولی جمعه از ناهار درست کردن راحت بودم پس       نشستم پیشت یکم که گذشت دیگه برات عادی شدم       اول مثل یه خانم خونه شروع به پخت وپز خیالی کردی   بعد غذای خیالی رو فوت کردی که سرد بشه     بعد باتمام حوصله قاشقو گذاشتی تو دهن عروسک.   قربو...
22 تير 1392

دوچرخه

  فاطمه وعروسکش باهم دارن دوچرخه بازی میکنند البته با دوچرخه عروسک               اول دوچرخه رو روشن کردم وخیلی مسالمت آمیز باهاش بازی میکردی   بعد گفتی میخوای سوار شی که عکسش هم اون بالا هست.چون خسته   شده بودی عروسک ودوچرخه رو باهم بغل کردی     واین هم انتهای ماجرا طبق معمول کنجکاوی و..............   ...
21 تير 1392