فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

فاطمه در آستانه 21 ماهگی

دختر عزیزم، زندگی من، بیست ویک ماهگیت مبارک.   یک روز مانده که بیست ویک ماهت هم تمام شود وای خدایا چقدر زود داری بزرگ میشی وقتی فکر میکنم که پارسال این موقع هنوز راه نمیرفتی ولی الان ماشااله زمین وزمان رو بهم میریزی واقعا خوشحال میشم . احساس میکنم بابزرگ شدن تو من خیلی چیزها یاد گرفتم اصلا میدونی چیه همه اون چند سال که بچه نداشتم یه طرف الان که تو رو دارم یه طرف دیگه .احساس میکنم تو این یک سال ونه ماه خیلی بیشتراز اون تقریباچهارسال پیشرفت کردم .آدم وقتی احساس کنه یه نفر همیشه وهمه جا بهش احتیاج داره که کمکش کنه اینکه ببینی بین صدنفرهم که باشه تورو یه طور دیگه صدامیکنه وازهمه مهم تر اون یه نفر از وجود خودت باش...
22 تير 1392

پارک

جمعه به دعوت عمه بابا مجتبی با عمو وعمه وعمه های بابامجتبی وآقاجون ومامان جون رفتیم پارک. به ترتیب از راست بهار(دخترعمه که البته دختر پسرعموی منم میشه)مهشاد (دختر عمه بابامجتبی ) کیانا (دخترعمو) وخودت خانمم که نمیدونم چی رفت تو چشمت ودستت رو بردی بسمت چشمت فاطمه وبهار بقیه در ادامه مطالب همه بچه ها دوست داشتن پیشت بشینن توهم که بادیدن آنها کلی ذوق میکردی داریم برات شعرمیخونیم تا برقصی برامون داری میدوی بهار هم میکشی دنباله خودت قربونه قدرتت برم عزیزم ...
22 تير 1392

وقتی فاطمه ناخن میگیرد

دیروز بعداز ظهر تا شما سرگرم بودی فرصت رو غنیمت شمرده وناخنهایم رو گرفتم هنوز کارم کاملا تمام نشده بود که ناخن گیر را گرفتی ومشغول ناخن گرفتن شدی و اینهم ادامه ماجرا             اول داشتی کار باناخن گیر را یاد میگرفتی       بلاخره موفق شدی فقط ناخنگیر را وارونه گرفتی نفســــــــــــــــــم     حالا نوبت انگشتای دسته ...
22 تير 1392

آخ جون منم دعوت شدم

اول از همه از الهام جون مهربون (مامانی علیرضا)تشکر میکنم که منو دعوت کرد به این پرسشنامه واز داشتن دوستی مثل اون خدارو شکر میکنم.     وحالا جوابهای بنده:     اگر ماهی از سوال بودم: آبان ماه تولد خودم من عاشق پاییزم اگر روزی از هفته بودم: جمعه       اگر یه عدد بودم: 20 چون هم عدد قشنگیه هم روز تولد دردونمه     ا گر نوشیدنی بودم: نوشابه خیلی دوست دارم هم خودم هم دخملم     اگر ثواب بودم: ثواب خوب بودن وخوب ماندن     اگر درخت بودم: سرو پراز ایستادگی     اگر میوه بودم: آلبالوووو...
22 تير 1392

فاطمه رفت مسافرت

  توی هفته گذشته یعنی تقریبا قبل از نیمه شعبان رفتیم قم.این ماشین هم که زیرپای شماست جریان داره . .........     هفته گذشته خبر بدی شنیدم که واقعا برام ناراحت کننده بود .همون دایی بابایی خودم  که خیلی تو تمام مدت بارداریم کمکم کرد حتی بعداز اینکه تو به دنیا آمدی خیلی راهنماییم میکرد همش باتلفن باهاش درارتباط بودم یه عطار بسیار مجرب بود .خلاصه خبردار شدم که فوت شده .آخه اصلا چیزیش نبود سنش هم بالا نبود .بابامجتبی چون دید من خیلی ناراحت شدم بهم پیشنهاد داد برای مراسمش که قم برگزار مشد برم منم از آنجایی که شهر مامانم بود وخیلی دوست داشتم  هم برای مراسم دایی برم هم برم زیارت حرم حضرت معصومه وجمکران رفت...
22 تير 1392

فاطمه اسم خودشو گفت

وای خدایا چقدر خوشحالم دیروز عصر داشتم ازت فیلم میگرفتم تا آموخته های     جدیدت رو ماندگارکنم همینطور که اسم هرچیزی رو بلد بودی میپرسیدم یه     دفعه وسط پرسشهام گفتم فاطمه مامان بگووو فاطمه دیدم خیلی بلند و رسا     گفتی آبده .اصلا فکر نمیکردم داری اسمتو میگی چون چندروزه هی اینو وقتی     چیزی رو بهت نمیدیم تکرار میکنی فکر میکردم میگی آب بده .حالا دوباره     باتمرکز بیشتر بهت گفتم مامان اسمت چیه اول گفتی نی نی دوباره گفتم نه     مامان بگو فاطمه دیدم میگی آباده .خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم آخه     قربونت برم اسمت ی...
22 تير 1392