درکنار فاطمه
جمعه صبح ،نشستم کنار دست دختر عزیزم ببینم بااین اسباب بازیهاش چه کارمیکنه اول اینکه یکم تعجب کردی از اینکه دیدی پیشت نشستم چون معمولا وقتی اسباب بازیهاتو برات میاوردم تاتو سرگرم بازی بودی خودم میرفتم دنبال کارهام ولی جمعه از ناهار درست کردن راحت بودم پس نشستم پیشت یکم که گذشت دیگه برات عادی شدم اول مثل یه خانم خونه شروع به پخت وپز خیالی کردی بعد غذای خیالی رو فوت کردی که سرد بشه بعد باتمام حوصله قاشقو گذاشتی تو دهن عروسک. قربو...