فاطمه با آن آنش
وقتی تازه برات به قوله خودت آن آنو خریدیم خیلی ذوقشو میکردی( البته من یکم دیر اقدام به خریدن دوچرخه یا چهارچرخه برات کردم چون میزاشتمت توشون پاهات کامل به زمین نمیرسیدولی این دوچرخه ایمن است.) حتی با بابایی خونه مامان جون نرفتی تویی که تا بابایی جایی میخواست بره زودتراز اون جلوی در بودی و بابا بعضی وقتا مجبور بود یواشکی ازت بره بعضی وقتا هم میفهمیدی و گریه میکردیاون شب هرچی بابایی گفت بیا بریم دد میگفتی نه نه قربونه نه گفتنت برم الهیخلاصه آن آنتو خیلی دوست داری
وقتی دوربینو دیدی دیگه داری میایی بسمت دوربین
ادامه مطالب یادتون نره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی