فاطمه 27ماهه شد
مهارتهای دخترم توی این ماه ماشااله حسابی چشمگیر بود.
شعر حسنی رو برام میخونه
جمله هاش دیگه کامله کامله (سه کلمه ای چهار کلمه ای و...)
دخملهم هرکی رو میبینه اولین چیزی که بهش میگه
ننام اوبی بمعنی سلام خوبی
کلمه مامان وبابا و فاطمه رو بخوبی میشناسه هرجا ببینه میخوندشون
مامان جون وآقاجونارو با اسم صدامیکنه مثلا میگه آقاجون علی
به خالش میگه آجی زهرا (همونطوری که من صداش میکنم )
وقتی بهش میگیم فاطمه منو چندتادوست داری با دستاش نشون میده
میگه 10 تـــا.. خالش شیطنت میکنه بعضیهارو میگه بگو یه دونه دوست دارم اونم میگه (نونونه)
وقتی باباش سر به سرش میزاره به باباش میگه بــابا بـــــــــد باباش خودشو ناراحت نشون میده میره بهش میگه بابا اووبه بمعنی بابا خوبه
بیست وهفت ماهگیت مبارک دختر نارنینم
امان از وقتی که فاطمه ببینه توی داروخانه بجای باقی پول بهم چسب زخم دادن دیگه اون روز هر طوری هست باید اون چسبو به یه جاییش بزنه
از داروخانه آمدیم خونه ،خواستم جوراباشو از پاش دربیارم دیدم میگه پا درد نگاه کردم دیدم ناخنش گوشه کرده گفتم اشکال نداره مامان خوب میشه رفتم ناخنگیر بیارم بگیرمش امد بهم گفت نه نه ببس (چسب)
دوزاریم افتاد گفتم پس درد دردبیخودبوده چشمش به چسب زخم ها افتاده خلاصه گوشه ناخنشو گرفتم ودیدم بیخیال چسبا نمیشه زدم به انگشت پاش
بهش میگم پات درد میکنه قیافشو اینطوری میکنه میگه بله
حالا خدامیدونه خالی میبنده یا واقعا درد میکنه شب تا خوابید چسبو از پاش درآوردم وگرنه تا بیدار بود نمیزاشت دست بزنم به چسبه