آیات خدا
ساعت 6:30 که رسیدم اداره از فرط بیخوابی شب گذشته سرمو گذاشتم رومیز وخوابم برد ساعت 7 یه آن حس کردم صندلیم داره تکون میخوره سرمو بلند کردم نگاهم به قفسه های روبروم افتاد که دیدم دارن بصورت جلووعقب تکون میخورن فقط دویدم بسمت در که دیدم همه همکارا هم ریختن بیرون ومیگن زلزله است خیلی ترسیدم سریع زنگ زدم مامانم که بابا گفت خوابه اونم زلزله روحس کرده گفتم مامان رو صداکن وبگو فاطمه رو درجوار وسایل منزل نخوابونه ساعت حدود 9:30 دوباره تکون خورد ولی نه بشدت 7 صبح ماهم دیگه بیخیال شدیم ورفتیم تویه جلسه که ساعت 10 باز یه تکون شدیدتر وبه دنبالش پنکه و میز وصندلی سالن تکون خورد یه آن نفهمیدم چی کار کردم فقط به حالت جیغ وگریه ایستادم سرپا وگ...