آخرهفته ها که میشه فاطمه رو غیراز خونه مامانجونش جای دیگه نمیتونی پیدا کنی منم که از خداخواسته خلاصه پنج شنبه عصر مهمون خونه مامان جون بودیم فاطمه وقتی کنار مامان جونش نماز میخونه این کارت هدیه جریانش از این قراره که دایی محمد فاطمه یه روز بدون اطلاع دادن به مامانجون فاطمه همون 2تا جوجه هایی بود که همسری گرفته بود برای اون خانم مرغه که تخم مرغهاش جوجه نشده بود رو بخاطر اینکه دیگه بزرگ شده بودن و از توی قفسشون میپریدن توی حیاط برد فروخت مامانم وقتی فهمید خیلی خیلی ناراحت شد آخه خیلی بهشون وابسته شده بود خلاصه اقا داداش ماهم بخاطر اینکه از دل مامانش دربیاره این کارت هدیه روبهش داد متن روش خیلی باحال بود برام ...