فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

در آستانه چهار سالگی

1394/6/15 10:41
1,096 بازدید
اشتراک گذاری

محبتفاطمه در عروسی پسرخاله ودختر خاله باباش در دزفول محبت

فاطمه همین ماه آخری کلی مهارتهایی که بنده در طی این یک سال باهاش درگیر بودم رو یکجا کسب کردراضیالبته بعضی از اونها رو مدیون دوست عزیزم الهام مهربون هستممحبت انگار وقتی میدیدم اون نوشته بیشتر وشجاعتر میشدم برای انجامشزیبا از جمله دستشویی رفتن بطور مستقل البته فقط برای مورد شماره یک خندونکطوری که دیگه بنده حتی جازه بازکردن درب دستشویی هم ندارمنه وهمه اینها باید به دست دخملی انجام شودآرام فقط گاهی  امر پوشاندن شلوار که اونم فکر میکنم بیشتر جهت جلب محبت وتوجه وعدم زیاد شدن روی مامانش هست را بنده انجام میدمخندونک وقتی میگم فاطمه خانم شلوارت هم بپوش با تحکم به من میگه خودت پام کنزبان

ماه گذشته ماهی بود برای من پراز استرسغمگینفاطمه معاینه چشم هاش در آذر ماه سال گذشته (قبل از عمل لوزه)در مهدکودک انجام شده بود و سالم بودن چشم هاش تائید شده بود ولی متاسفانه بعداز عمل احساس کردم فاطمه چشم چپش رو موقع تماشای اجسام از راه دور بسمت داخل منحرف میکند به پزشک گوش وحلق وبینی که بهترین پزشک حاذق در استانمون هست وفاطمه رو عمل کرد مطرح کردم گفت تا شش ماه صبر کن ممکن است اثر بیهوشی باشد خلاصه ما دلمان طاقت نیاورد وپس از گذشت یکماه فاطمه را بردیم پیش متخصص چشم که بعد از معاینه گفت چشم هاش سالمه ولی برای اطمینان قطره گشادکننده مردمک چشم بریزید توی چشم هاش وفردا بیارید  که ما بخاطر تجربه تلخی که برای معاینه چشم های فاطمه درسن زیر یکسالگی (بخاطر بستری بودن در بخش nicu در بدو تولدش بخاطر وزن پایینش چشم هاش باید معاینه میشد واین قطره رو ما در یازده ماهگی بخاطر کوچک بودن بچه ودرست دیدن مردمک چشمش  در چشم هاش ریختیم که بعداز معاینه گفتند خداروشکر سالمه ولی واقعا ریختنش توی چشم های بچه سخت بود چون یه سوزش خفیفی داشت واینکه تا سه روز تاری دید از عوارض اون قطره بودبدبو وبعدهم بخاطر الوده بودن وسایل چشم پزشکی اون مطب چشم های فاطمه توسن یازده ماهگی عفونت شدید وواگیر دار گرفت بطوری که چشم های خانواده من وهمسری درگیر شد وچشم هایمان به مدت دوهفته به طرز وحشتناکی متورم وسرخ شدندخطا)به همین دلیل تا اسم قطره آمد من وهمسری گفتیم نمیخواد شاید یه عادت بچه گانه است تااینکه ماه گذشته که از اداره به منزل پدریم رفتم مامانم گفت فاطمه امروز چشمش رو خیلی منحرف کرده ودوباره ترس را به دلمان انداخت خطا وفردای اون روز دوباره رفتیم مطب چشم پزشک دیگر که کمی تا قسمتی آشنا بود که آنهم بعداز معاینه گفت چشم هاش سالمه برای چی آوردیش وقتی علت را گفتم گفت خوب تا نیم ساعات دیگر در سه نوبت قطره بریز بیار دوباره ببینم غمناکقطره ریخته شد و معاینه انجام شد وگفت چشم های دخترم ضعیفه وعینک نوشت براش خیلی خیلی ناراحت شدمدرسخوانبرای تهیه عینک که رفتم دیدم کنارش یه بینایی سنج هست به همسری گفتم حالا که قطره ریختیم بزار پیش اینم ببرم بردم پیش بینایی سنج گفت نمره چشماشو کم نوشته ودوباره نسخه رو عوض کرد و گفت روزی دوتا سه ساعت چشم راست رو ببند تا عادت کنه با چشم چپش خوب نگاه کنه واینکه تا سن مدرسه خوب خوب میشه ودیگه نیازی به عینک نداره آرامخلاصه بعداز ده روز حس کردم باعینک چشم چپش دیگه خوبه خوبه ولی بدون عینک انحرافش بیشتر شده این دفعه نوبت گرفتم پیش بهترین متخصص چشم که اون باز دوباره گفت قطره بریزید ریختیم وگفت بله چشماش ضعیفه وقتی هم گفتم بدون عینک انحرافش بیشتر شده ولی با عینک اصلا نداره گفت بله چون چشم هاش عادت میکنه به عینک غمگینواینکه تا سن هفت سالگی ممکنه شماره چشم هاش بره بالا ولی نگران نباش تا 9 سالگی دیگه نیازی به عینک نداره خلاصه حسابی سر درگمم الان چند روزه که عینک نمیزنه وفقط چشم چپشو دوساعت میبندم خیلی خوب شده چشم چپش .حالا دنبالشم که نوبت بگیرم بیمارستان خدادوست شیراز چون میگن اونجا دستگاهاشون مجهزه وبدون قطره چشم رو معاینه میکنن خلاصه دوستان التماس دعای فراوون دارم ازتون فرشته اگر تجربه ای هم در این زمینه دارید لطفا در اختیارم بزارید ممنون میشم آرام

استرس دومم در ماه گذشته امتحاناتم بود که خداروشکر با موفقیت گذرانده شد زیبا بعداز تمام این ماجراها بعداز یک هفته که مامانجون وآقاجون رفته بودن اصفهان ماهم بهشون ملحق شدیم واز گرمای شهرمون برای یک هفته در امان بودیم آرام

شیرین زبونی ها وحاضر زبونی های دخملی فوق العاده زیاد شدهبغل

همون روزایی  که مامان جونش اصفهان بود یه روز دیدم تسیح دستش گرفته ونشسته روبروی عکس دسته جمعی  که در مشهد گرفته شده وداره میگه خدایا مامان جونمو زود برسون پیشم محبت

باباش زنگ زده تلفنی که باهاش صحبت کنه وقتی گوشی رو بردم بهش بدم میگه من با بابا صحبت نمیکنم بهتره که بابا رو ببینمتعجببغل

 

 

روزهای اول عینک زدن عینک

چند وقت پیشا فاطمه ازم سوال کرد چجوری آدما پیر میشن سوالمنم بهش گفتم چشماشون ضعیف میشه موهاشون سفید میشه. اون روز بحث سر مامانجونش بود که فاطمه گفت خداروشکر مامان من پیر نیست که موهاش سفید باشهچشمک درصورتی که بنده موی سفیدهم دارم ولی خوب از چشم دخترم دور مونده زیبا

وقتی عینکشو براش گرفتیم بهم گفت مامان مگه من پیر شدم که باید عینک بزنم غمگینخیلی ناراحت شدمگریه ولی بهش گفتم  شما برای بهتر دیدن عینک میزنیدرسخوان مثل وقتی که میریم توی آفتاب عینک میزنیم که اذیت نشیم پیر نشدیم ولی عینک میزنیمعینک

 

 

روزی که فاطمه معلم می شود یابقول خودش (منعم ) زیباو روزی که فاطمه برای ما هنداوانه میخردزبانخوشمزه

 

فاطمه خانم بااین حرکت دهنش عکس بقیه هم خراب کردهخندونک

 

بخاطر علاقه دخملی به پرنده ها وقصه های شبانه ای که براش از پرنده ها میگم واز آنجایی که در شهر ما باغ پرنده نیستغمگین قرار براین شد که به محض ورود به شهر آباواجدادیم فاطمه رو ببرم باغ پرندگانزیبا از شانس ما گفتند باغ پرندها تاساعت شش بعداز ظهر باز است وما دیررسیده بودیمغمگین ولی نمایشگاه خزندگان دایر میباشد پس ماهم توفیق اجباری بخاطر دخملی رفتیم هرچی مار و تمساح زشت بود را دیدیم سبزبعدهم درشکه سوار شدیم که فاطمه گیر داده بود میگفت همه پیاده بشید خودم فقط بشینم پشت اسبه تعجبخندونک

 

 

 

فاطمه وباباش گیر داده بودن بریم تلکابین ولی بنده یه کوچولو ترسیدمخطاوبه همین خاطر دایی در یک اقدام یهویی فاطمه رو گذاشت روی دوششخندونک و گفت الان سوار تلکابین شدیخندونک ولی دست دخملی در این حرکت درد گرفته بود غمگینوداشت به من  شکایت میکرد  که دستم درد گرفتهغمناک

 

 

محبتهدیه روز دختر فاطمه گلی که در اصفهان خریداری شد  محبت

 

             

   ماشین سواری در پارکآرام                                          مزرعه فاطمهمحبت

 

ساعت یک و نیم نیمه شب در منزل مامان جون خواب آلود

 

مشغول درست کردن آبگوشت همون ساعت خندونک

پسندها (8)

نظرات (11)

مامان ریحانه
15 شهریور 94 12:42
سلام زهره جون خوبی عزیزم خیلی ناراحت شدم برای فاطمه جون انشالله که زود زود چشماش خوب میشه خوبه که زود متوجه شدید و در صدد درمانش بر اومدید اما همینطور که گفتی نظرات پزشکان محترمه که آدمو کلافه میکنه چون هر کدومشون یه نظری میدن اینطوری آدم بیشتر گیج میشه امیدوارم که فاطمه جونم با عینک زدن مداوم چشماش خوب خوب میشه
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم قربونت برم ریحانه جونانشااله به دعای شما عزیزمایشااله که شما همیشه سلامت باشید دقیقا همینطوره واقعا گیج میکنن آدمو یه مدت که نمیرم دنبالش اعصابم راحت میشه ولی وقتی پیگیرش میشم میریزم بهمفدات شم عزیزم ممنونم از دعاتبوووس برای نازنین عزیزم ومامان مهربونش
مامان ریحانه
15 شهریور 94 12:51
و اما فدای فاطمه جونم بشم که مستقل شده نازنینم گاهی که از دنده خوب بلند شده باشه خودش میره دستشویی ولی خدا نکنه یه روز از دنده ی چپ بلند شده باشه که اون موقع هر چی هم بهش بگی برو نمیره خدا رو شکر که امتحاناتتونو با موفقیت پشت سر گذاشتید همیشه به سفر دوست خوبم چه جای قشنگیو برا مسافرت انتخاب کردید اصفهان واقعا زیباست البته با زاینده رود پر آبش زیباتر هم میشه ولی افسوس که الان زاینده رود خشکه عزیزززززززززززم چه برداشتی از عینک زدنش داره انشالله زود زود خوب میشی گلم چه خانم معلم خندان و خوش اخلاقی عکس عروسیشم قشنگ شده خوب طفلی خواسته یه تنوعی باشه کادو روز دخترم مبارکش باشه خیلی قشنگه دخترمون کدبانوه غذاشو از سحر بار میذاره تا خوب جا بیفته فدای خوشگلیات بشم عسل خانوم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خدانکنه خاله مهربونم دقیقا منم مثل نازنین جون هستم خیلی خیلی بستگی به دندم داره ولی درهر صورت مامانم حق بازکردن درب وشلنگ و چراغ وفن و سیفون رو تحت هیچ شرایطی نداره حتی اگر چراغ رو روشن کرده باشه باید خاموش بشه تا دوباره من روشنش کنم حالا فکر کنید سیفون رو اشتباهی بکشه باید صبر کنیم تا دوباره پر بشه تامن بکشمش بطوری که مامانم وقتی تنها هم هست جرات دست زدن به سیفون رو نداره قربون محبتت عزیزم بله سی وسه پل هم رفتیم وزاینده رود رو خشک وخالی تماشاکردیم به این نکته توجه نکرده بودم که غذاشو داره ازشب درست میکنه البته بگما من تاحالا آبگوشت درست نکردم (چون همسری دوست نداره )این مدل آشپزی رو از مامانجونش یاد گرفته فدات شم عزیزم
مامان اعظم
16 شهریور 94 10:48
تقدیم به دختری و مامان مهربونش
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
فدااااااااااات شممممممممممم اعظم جونم
مامان اعظم
16 شهریور 94 10:50
بلا به دور باشه فاطمه جون. ان شالله که چشمای قشنگت زوده زود خوب میشه و دیگه لازم نیست عینک بزنی عزیز دلم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خیلی خیلی ممنونم خاله مهربونم الهی انشااله به دعاهای شما عزیزان
مامان اعظم
16 شهریور 94 10:53
قربون شیرین زبونیات برم عزیزم . هدیه روز دخترت چقدر خوشگله خاله. دست مامانی و بابایی درد نکنه. آفرین فاطمه گلی که دیگه خودش دستشویی شماره یکش میره قربون دل مهربونت که برای مامان بزرگش تنگ شده. ان شالله زوده زود دوباره ببینیش و قلبت خوشحال بشه
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خدانکنه خاله اعظم مهربون قابل شمارو نداره خاله جونیبله ایشااله با پشتکار مامانم داریم روی شماره دو هم تمرین میکنیم برای استقلالشخاله جونی زود زود دیدمشون
عمه فروغ
16 شهریور 94 11:11
اول از همه تولدت پیشاپیش مبارک فاطمه جوووووونم ای جووووووونم فدای دخمری که داره مستقل میشه و خانومتر شدهعزیزم چه دخترک شیرین زبونی عزیزم ان شاا.. که چشمات مشکلی نداشته باشند و همیشه تنت سالم باشه
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
ممنونم عمه عزیزخدانکنه عمه جون ایشااله که تن آرشیداجونم همیشه سالم باشهقربونت عزیزم ممنونم یشااله شماهم تنتون سالم باشه همیشه
الهام
16 شهریور 94 11:56
سلام زهره جانم الهی چقدر استرس بهت وارد شده تا آخرش که خوندم کلی منم حالم گرفته شد البته نه برای چشم های فاطمه که خودت میگی دکتر گفته چیز مهمی نیست، بلکه برای خودِ نازنینت که می دونم بهت چی گذشته! ولی نظر من اینه که اصلا به بد بودن عینک و انحراف چشم فاطمه فکر نکن و همه اش انرژی مثبت بفرست و بگو چیزی نیست! خدا می دونه که این انرژی مثبت تومورها رو درمان میکنه، انحراف چشم که دیگه سهله برای استقلال در دستشویی رفتن واقعا خوشحال شدم و من که کاری نکرده ام عزیزم حالا آبگوشت ساعت یک و نیم شب خوشمزه بود؟؟
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام الهام عزیزمواقعا شرایط بدی داشتم تو اوج امتحانا اصلا حواسم به درس نبود تمام فکر وحواسم به درگیر فاطمه بود الهی که هیچ مادری سردرگم نباشه ولی بازم خداروشکر خیلی خیلی ممنونم تمام سعیم همینه اصلا گاهی اوقات فراموش میکنم ولی نمیدونم چرا اصلا دوست ندارم فاطمه عینک بزنه واطرافیان براش دلسوزی کنن فدات عزیزم اتفاقا خیلی کارها کردی خواهر مورد شماره دو هم با پافشاری بنده الان یکماهه که میشینه وکارشو انجام میده جای شما خالی بجای آبگوشت توی کاسه داشت تسبیح رو میکوبید .تسبیح هم که خوردن نداره خواهر
الهام
16 شهریور 94 11:59
ای جانم، چقدر ناز شده با لباس عروسش و چه شینیونی کرده اند، عروس های کوجک مجاور فاطمه اینا خودشون یه پا عروسند آاااا سازه های ساختِ دست فاطمه هم عالیه خوشحالم که اصفهان بهتون خوش گذشته! ما هم حدود یک روز از سفرمون رو اصفهان بودیم و بعدش رفتیم شهرکرد که ایشالا سفرنامه شو می ذارم به زودی راستی عینک هم خیلی به دخملی مون میاد و ناز شده
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
چشمات ناز میبینه خاله جونمدختر عمه های فاطمه هستن دارن خودشون رو آمده میکنن برای عروس شدن ممنونم عزیزم. بسلامتی اتفاقا ماهم قرار بود برگشتنی بریم شهرکرد ولی به دلیل اصرار اقوام برای ماندن در اصفهان دیگه فرصت نشد بریم انشااله که به شماهم خوش گذشته باشهممنونم خاله مهربونم
خاله شیدا و روشا
19 شهریور 94 16:21
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام وای فاطمه گلم,کلی دلم براش تنگ شده بود چقدر ناناز و خوشگل و ملوس شدههههههههههههههه ایشالله زود زود زود چشماش خوب میشه و دیگه احتیاج به عینک نداره,نگران نباش عزیزم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلاااااااااااااام زهره جونم خوبی ماهم خیلی دلمون براتون تنگیده چشمات ناز میبینه خاله زهره جونم الهی عزیزم به دعاهای شما
همراه رایانه
21 شهریور 94 15:52
همراه رایانه مرکز پاسخگویی مشکلات رایانه ای تلفن تماس از طریق خط ثابت : 9099070345 www.poshtyban.ir
مامانی آلما
29 شهریور 94 18:10
سلام زهره جووونم خیلی واسه فاطمه جونی ناراحت شدم. انشالله که زود خوب میشه شما هم نگران نباش. راستی لباس عروس فاطمه کپ لباس عروس الماست. حتما مثل من از اصفهان خریدی مبارکش باشه. انشالله همیشه به جشن و شادی خانومی
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام زهرا جوووووونآلما گلی خوبه چقد دلم براتون تنگ شده بود عزیزمانشااله عزیزم به دعای شما مهربونا واقعا پس سلیقه هامون باهم یکیه من از اهواز خریدم لباس عروس قبلیشو از اصفهان خریده بودم فدات شم همچنین شما عزیزم الهی تن خودت وآلما جون وعزیزات همیشه سلامت باشه گلم