فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

فاطمه سه سال و ده ماهه

1394/4/21 12:38
832 بازدید
اشتراک گذاری

ماه رمضان امسالم داره تمام میشه انشااله که طاعات وعبادات همه مقبول درگاه حق باشه آرامآرام

ماه مبارک رمضان غیر از همه حسن های معنوی که دارهفرشته مهمانی دادن ومهمانی رفتن هاش خیلی خوبه آرامو مامان فاطمه خانم ماه رمضان امسال از عمه وعموی فاطمه گرفته تا عمه وعموی خودش همه رو افطاری داد زیبافاطمه هم از این قضیه حسابی خوشحال بود چون بلاخره تو هر مهمونی یه بچه همبازی فاطمه پیدا میشد البته همبازی از نوزاد هشت ماهه بود تا نوجوان 15 ساله خندونک

امسال خداروشکر تونستم شب بیست ویکم وشب بیست وسوم برای مراسم احیا به مسجد برم چون چند سالی بود بخاطر دخمل گلم نمیرفتم غمگین  شب بیست ویکم که بهمراه مامان جون وآقاجون رفتیم احیا ، فاطمه خانم با مقنعه وچادر آمده بود ،هرچند به دقیقه نرسیده همه رو تا جورابهاشو در آوردکچل توی ماشین فاطمه ازآقاجونش پرسید چرا لباس سیاه پوشیدی آقاجون گفت چون شهادت بعدفاطمه امد پیش من گفت برای شهادت چادر سرت کردی گفتم بله آرامگفت منم چادر سیاه میخوامبدبو بهش گفتم  بچه ها چادر سفید سرمیکننچشمک این گذشت تارسیدیم در مسجد، فاطمه بهم میگه منم میام توی زندونه خندونک(منظورش قسمت زنانه بود)

توی مسجد  دخترم یه دوست پیدا کرد بنام آیسان که یکسال از فاطمه کوچکتر بود هرچند در ظاهر اینطور نشون میداد که فاطمه کوچکتره چون فاطمه فقط زبونش ماشااله هزار ماشااله بزرگتر بودبغل وگرنه از نظر ظاهرفاطمه کوچکتر نشون میدادسوال فاطمه خیلی بامامان آیسان وخالش رفیق شد خندونکتا جایی که وقتی مشغول خواندن دعا بودم شنیدم که

فاطمه داره به مامان آیسان میگه: چرا مانتوی این رنگی پوشیدی

مامان آیسان: مگه مانتوی من چه رنگه

فاطمه : زرده

مامان آیسان : خوب مگه چشه

فاطمه : شهادته باید سیاه بپوشی زیبا

مامان آیسان: خوب نگاه کن اینجاهاش سیاهه

(حالا مانتوی مامان آیسان جلوش طلا کوب بود ولی درکل سیاه بود)

فاطمه : نه باید چادر سیاه سرت میکردی بزرگا لباس سیاه میپوشن بچه ها چادر سفید سر میکننبغل

مامان آیسان : آخه من مهمانی بودمآرام

فاطمه : خوب میرفتی خونه عوضش میکردی هیپنوتیزم

آنجا بود که فاطمه توسط مامان آیسان فشرده شدبغل

حالا من ،تمام مدت این مکالمه سرمو کرده بودم توی کتاب دعا یعنی نمی شنومخندونکدروغگو

اونشب فاطمه خیلی با دوستانش (آیسان و دیگر بچه های مسجد بازی کرد وشیطنت کرد ) بطوریکه بنده باخودم عهد بستم که شب بیست وسوم در خانه بمانممتنظر

ولی شب بیست وسوم خاله زهرا هم عزم آمدن کرد و بنده رانیز اغفال کرد وگفت بیا خودم فاطمه رو نگه میدارم و واقعا هم فاطمه رو  اونشب مواظبت کرد وبنده یه دل سیر با خدا رازو نیاز کردم ولی چیزی که برامون جالب بود اینکه مامان آیسان شب بیست وسوم با چادر آمد مسجدآرامخندونک فکر میکنم دخترم بطور نامحسوس امربه معروف کرد چشمک

از شیرین زبونی هاش نازگلم اینکه یه روز که کتاب حیوانات رو ورق میزد رسید به پرنده ها که فاطمه گفت مامان اسم این اُغده (منظور جغد) خندونک

*********

توی حیاط به مامان جونش مامان جون درو ببند مُتمِنه(منظور ممکنه) دزد  بیاد تو خونمون

*********

توخونه داره با اسباب بازیهاش بازی میکنه پاش خورد به اسباب بازیهاش همشون ریخت داد میزنه مامان بخ بخ شدم(منظورش بدبخته)خندونک

*********

فاطمه رفته بغل دایییش صندلی جلو ماشین

مامان جون خطاب به دایی : محمد در ماشینو قفل کن بچه دست نزنهنه

دایی نمیشنوه خندونکمامان جون دوباره تکرار میکنهشاکی

اینبار فاطمه جواب میده باشه مامان جون شلوغش نکن قفل میکنهتعجبخندونک

*********

فاطمه آماده برای مهمانی رفتن و مهمان آمدنمحبت

عکس سمت راست:روزی که منزل مامانجون افطاری بودیم فاطمه آمده با لباس مامانجونش ژستم برام میگیره تا ازش عکس بگیرمبغل

عکس سمت چپ: روزی که مامانجون بصورت کاملا غیر حرفه ای موهای فاطمه رو بستخندونک

فاطمه مشغول تعمیر موتورشبغل

پسندها (10)

نظرات (19)

پریسا
22 تیر 94 10:58
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شا الله به ما هم سر بزنید
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
ممنونم عزیزم چشم حتما
مامان ریحانه
22 تیر 94 15:29
سلام زهره جون طاعات و عباداتت قبول عززززززززززززیزم قبول باشه افطاریهایی که دادی چقدر ثواب داره افطاری دادن خوش به سعادتت دوستم خیلی خوب بوده که فاطمه تو مهمونیاش همبازی داشته طفلی بچه ها الان همبازی زیاد ندارن یادش به خیر بچگیهامون چقدر همبازی داشتیم بچه ها خوب مفهوم سیاه پوشیدن وعزاداری رو متوجه میشن نازنینم همش میگه مامان برا مُعلَّم ( منظورش محرمه ) برام چادر مشکی بخر ای جااااااااااااااانم زندونه چه خوب حال مامان آیسان رو گرفته الهی فداش بشم با این حرف زدنش وروجک شیرین زبون اتفاقا منم شب نوزدهم که رفتم پسر یه همسایه ها ماشین آورده بود نازنین و یکی دو تا بچه ی دیگه ماشین بازی می کردن یه سر و صدایی راه انداخته بودن که نگو و نپرس کلی خجالت کشیدم قربون اینهمه شیرین زبونی اغد ،بخ بخ عکسای خوشتیپشو قربون زهره جون از طرف من ببوووووووووووووووس فاطمه طلا رو
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام بر ریحانه عزیزمخوبی خانم .طاعات شماهم قبول باشه یه چند سالی بود بخاطر جای کوچیک و بچه داری از این مهمانی ها نمیدادم وخودمو کلا زده بودم به بیخیالی ولی امسال خداروشکر خدا کمک کرد وتونستم با روزه داری هم مهمان داری کنم دقیقا منم وقتی یاد دوران خودمون میوفتم واقعا ناراحت میشم برای بچه های حالاواقعا بنده خدارو خجالت زده کرددخترمون قربون نازنینم برم که برای محرم چادر مشکی میخواد قبول باشه از شماهم عزاداریهاتون وااااااای از شلوغ کاریشون نگو که حسابی آبرومو برد تو مسجد دیدی که جلوی ملت هم اصلا به روی خودشون نمیارن که یه مامانی هست هرچی هم تهدیدش میکردم فایده نداشت فدای محبتت عزیزم ماهم نازنینم عزیزمو میبوسیم
عمه فروغ
22 تیر 94 18:11
سلام عزیزم نماز و روزه هاتون قبول حق باشه ان شاا.. 3 سال و 10 ماهگیت مبارک فاطمه گلما یجوووووونم به دخترک شیرین زبون که تونسته مامان دوستش رو امر به معروف کنه الهی که همیشه خدا حافظت باشه مامان خانمی خسته افطاری دادن نباشی ان شاا.. که خدا حاجتتون رو براورده کنه.التماس دعا
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عمه خانم طاعات شما هم قبول باشه ممنونم عزیزم بله دیگه یه همچین دخملی داریم مااااااا ممنونم عزیزم خدا همه رو از جمله شمارو حاجت روا کنهمحتاجم به دعا خانمی
فاطمه مامان گلها
23 تیر 94 5:45
عزییییزم ماشاالله خدا حفظش کنه
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلاااااام بر مامان مهربون خوبی قربونه محبتت عزیزم
خاله فاطی
23 تیر 94 8:04
سلام... چقدر این بچه کوچولو نازه!!!ماشالله. اگه دوس داری به منم سربزن
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم نظر لطفته چشم حتما خدمت میرسم
الهام
23 تیر 94 10:08
سلام زهره جان طاعات و عباداتت قبول دوستم می بینم که بر خلاف عید دیدنی ها که از مهمون اومدن قصر در میری این بار حسابی سنگ تموم گذاشته ای و به همگان افطاری داده ای فدای ژست های این خوشگل خانم و با اون ست آبیش خوشم میاد که بی خیال امر به معروف نشده چه شیرین زبون حالا من باشم بچه بهم چیزی بگه همون اول کلا حرفش رو نشنیده می گیرم که ادامه نده و کار به جاهای باریک نکشه تعمیراتی فاطمه رو عشقه اتفاقا ما هم امسال برای اولین بار بعد از تولد علیرضا چون شهرستان بودیم علیرضا رو پیش خانوادۀ همسرم گذاشتم تا با بچه های عمه ش بازی کنه و خودمون تنهایی رفتیم و خوب بود ولی اون دو تا شب دیگه نه تنها نتونستیم بریم مسجد بلکه تو خونه هم مهمون اومده بود و نتونستیم دعا بخونیم فاطمه گلی رو میبوسم عزیزم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام بر عزیز دلمخوبی طاعات قبول. رسیدن بخیر عزیزمدیگه داشتم از اقوام خجالت میکشیدم ازبس رفته بودم خونه هاشونگفتم بزار هم یه ثواب ببریم هم تلافی کنم قربونه خاله مهربون که چشماش خوشگل میبینه کلا خانواده ماشااله پر رویی بودن (لغتی بهتراز این پیدانکردم)فاطمه هم که از اونا پرروترخوب پس عزاداری شما هم قبول باشه عزیزماشکال نداره خواهر ما برات دعاکردیم بووووس برای گل پسر نازنینم
آبجی فاطمه
24 تیر 94 12:31
سلام گلم منتظر نظر های فاطمه جیگره تو وبم هستمم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم چشم حتما میام پیشتون
مونا
24 تیر 94 15:45
سلام دوست خوبم . طاعات و عبادات قبول . افطاری دادنتون هم قبول . خوبه که امسال تونستی مراسم احیا مسجد بری . امیدوارم همه حاجا ا ا ا ا ا ا تت برآورده به خیر بشه . دختر نازم رو هم حسا ا ا ا ا ا ا ا بی ببوس . خدا مامان بزرگهای فاطمه خانم رو هم حفظ کنه . الهی که دلتون شاد و لبتون خندون باشه .
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام دوست عزیزعید شماهم مبارک .نماز روزهاتون قبول درگاه حق .ممنونم که پیش ما آمدیایشااله شماهم حاجت روا بشید ودلشاد عزیزمممنونم از دعاهای خوبت محبت داری شما عزیزم
الهام
28 تیر 94 23:55
پیرو نظر قبلی: ممنون که برای ما هم دعا کرده ای رفیق خصوصی
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خواهش میکنم الهام جون میام خدمتتون
فاطمه
9 مرداد 94 5:34
سلام.وب شما کاملا بی نظیره.مطالبتون بسیار عالی هستن
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم نظر لطفته
آنیتا
13 مرداد 94 9:37
*.¸.*´ ¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨) (¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`• _____****__________**** ___***____***____***__ *** __***________****_______*** _***__________**_________*** _***____من آپم____________*** _***______مشتاق نیم نگاهی_*** __***_______هرچند گذرا____*** ___***_________________*** ____***______________ *** ______***___________*** ________***_______*** __________***___*** ____________***** _____________*** ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
باکمال میل عزیزم
آنیتا
13 مرداد 94 12:45
خصوصی داری زهره جونم با افتخار لینکتون کردم
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم خانمی منم لینکت میکنم
زهرا مامان ایلیا جون
14 مرداد 94 2:04
عاشقتم شیرین زبون ناز که با رنگ مانتو مامان هم کار داری قربون تعمیر کردن موتورت
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
ممنونم خاله زهرا جونم البته رنگ مانتو مامانم نبودااااااا رنگ مانتوی مامان دوستم بود خدانکنه عزیزم
مامان اعظم
16 مرداد 94 13:40
___________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.-~*...........
مامان اعظم
16 مرداد 94 13:41
قربونو فاطمه گلی برم که دلم براش تنگ شده بود
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خدانکنه اعظم جونم میام پیشت
زهره
20 مرداد 94 13:37
سلام زهره ون واااااااااای چه خاطرات بامزه ای دیگه وبلاگ ما نمیای ها فردا تولد نازنین زهرای منه یادتون نره ها دعوتید.
تبادل لينک رايگان
22 مرداد 94 17:42
سلام عزيزم وبلاگ خيلي قشنگي داري آيا دوست داري وبلاگت را به هزاران كاربر اينترنت معرفي كني؟ همين امروز لينك خودت رو به صورت رايگان ثبت کن تا 1000 بازديدکننده رايگان فقط تا آخر سال دريافت کني و رتبه خودت رو افزايش بدي
مامان اعظم
29 مرداد 94 13:02
.*..lovelovelo…* …*..lovelovelove….* ..*.lovelovelovelove…*…............*….*….* .*..lovelovelovelovelo…*………*..lovel….* *..lovelovelovelovelove…*….*…lovelovelo.* *.. lovelovelovelovelove…*….*…lovelovelo.* .*..lovelovelovelovelove…*..*…lovelovelo…* ..*…lovelovelovelovelove..*…lovelovelo…* …*….lovelovelolovelovelovelovelovelo…* …..*….lovelovelovelovelovelovelov…* ……..*….lovelovelovelovelovelo…* ………..*….lovelovelovelove…* ……………*…lovelovelo….* ………………*..lovelo
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
فدااااااااااات عزیزم
مامان مرسانا
6 شهریور 94 17:37
قربون دختر شیرین زبونم برم من با اون امربه معروف کردنش
زهره مامانی فاطمه
پاسخ
خدانکنه خاله جوووووونی