خالــــــــــه زهرا
یه کسایی تو زندگی آدم هستن که جاشونو هیچ کس وهیچ چیز نمیتونه بگیره پدر ومادر جز لاینفک همون آدما هستن تو زندگی ما(من ودخترم وهمسرم) چون علاوه بر تمام وظایف ومحبتهای پدر ومادریشان توی این سه سال زحمت نگهداری فاطمه در نبود بنده بر عهده مادر بوده علاوه بر اون انسانهای دوست داشتنی همون پدر ومادر ومیگما یه نفر دیگه هم هست که خیلی عزیز ودوست داشتیه وخیلی خیلی به گردن ما مخصوصا من حق داره اونم کسی نیست جز یه دونه خواهرم زهرا که من فقط وفقط قصدم از نوشتن این پست این بود که اگر این وبلاگ پابرجاموند ودخترم یه روزی امدی اینجا بدونی که خالت خیلی خیلی برات سنگ تمام گذاشته وایشااله بتونیم یه زمانی یه قسمتی از زحماتشو جبران کنیم قبل از اینکه یه دونه دخترم بدنیا بیاد خواهر م هرجا من از لحاظ روحی کم می آوردم برام یه سنگ صبور بود همه جوره برام مایه میزاشت البته بعضی وقتا که میدید بنده گوشم به حرفهاش بدهکار نیست از قهرو توپ وتشر هم استفاده میکرد ومن در اکثر موارد پی به درستی حرفهاش وکاراش میبردم وخدارو سپاس میگفتم که این موهبت خوب رو نصیبم کرده زمان بارداری هروقت با چشم گریون برای چکاب دخملی میرفتم وبهم میگفتن که وضعیت جنین خوب نیست در کنارم علاوه بر همسرم،خواهرم بود که دلداریم میداد اون بود که تو بیمارستان همراهیم میکرد و هواسش به همه چی بود بعدازبه دنیا آمدن دخملی یک هفته مرخصی گرفته بود تا فقط وفقط زحمت من رو بکشد وتوی بیمارستان کارایی برای من میکرد که از گفتنش خجالت میکشم تمام کارها رو خواهرم برام انجام میداد که مبادا من درد بکشم و اذیت بشم بعداز زایمان هم برای دخترم هم از لحاظ روحی وهم از لحاظ مالی سنگ تمام گذاشته ومیزاره بطوریکه فاطمه به خالش میگه آجی زهرا (همون اسمی که من صداش میکنم)دیگه جایگاه اصلیش توی خونه مامان جونش اتاق خالشه وگاهی اونجارو اونقدر بهم میریزه که خاله وقتی میره سرکار میبینه که یه وسیله ایش نیست وتوسط فاطمه خانم یه جایی انداخته شده. این خوبی وحق داشتن خواهری به گردنم بر هیچ کس از آشنایان ودوستان مخصوصا اقوام شوهر پوشیده نیست وهمیشه به من گوشزد میکنن که حتما وبه نحو احسن براش جبران کنی حالا نمیدونم چرا من فکر میکنم که حتما باید به خانه بخت برود تا من جبران زحماتش رو بکنم وهروقت بحث جبران زحمات خواهری پیش میاد میگم خوب ازدواج نمیکنه که من بتونم جبران زحماتشو بکنم این خوبی خواهر به قدری رسیده است که همسری به زبان میاورد که خواهرم مانند خواهرهای خودش بسیار برایش عزیز است به اندازه یاشاید بیشترازآنها برایش احترام قائل است
عکس زیرنمایی ازخاله زهرا دراتاق خودش درحال سجود است وفاطمه سوار برکله خاله زهرا مشغول خواندن نماز است
جالب اینجاست من تادیدمش گفتم آجی بلندنشوتاعکس بگیرم
وجالب تر اینکه بعداز نماز خواهری بهش میگه دستاتو ببر بالا ودعاکن فاطمه هم دستاشو برده بالا وگفته خدایا من عروس بشم.
قیافه خاله زهرا وقیافه بابا مجتبی وقیافه من (آخه من میدونم اینا همه ناشی از همون فیلم عروسی خودمان است که این روزا فاطمه انقدر نگاش کرده که دیگه خش دار شده )موقع برگشتن به خونه بابا مجتبی به فاطمه گفت دخترم خوشم نمیاد از این حرفا بزنیفاطمه درجواب باباش گفت:
ااههه بابا میخوام عروس شم
من وباباش فقط میخندیدیم
نمایی دیگر از خاله وخواهر زاده در باغملک (تعطیلات عید فطر)
خدایاشکرت بخاطر همه موهبتهای خوبی که دارم
خواهرم ایشااله همیشه تندرست وسعادتمند باشی