خدای مهربونم شکرت
امروز اینقدر حالم گرفتس که دستم نمیره چیزی هم بنویسم برات دختر قشنگم.
ولی مینویسم فقط وفقط بخاطر سپاسگزاری از خدای مهربون که تو فرشته قشنگ رو به ما هدیه داد وخودشم خیلی محکم ازت محافظت میکنه خدایا شکرت.
دیشب حوالی ساعت 9 اتفاق بدی افتاد پیشت نشسته بودم که تو داشتی با ماشینت همون که بهش میگی آن آن بازی میکردی یک آن دیدم رفتی و دوتا پا ایستادی روی ماشین بجای ایینکه بشینی .تا بخودم آمدم دیدم داری می افتی همون طور بایک خیز بلند زیر کتفتو گرفتم وخدارو شکر نخوردی زمین ولی چند لحظه بعد دیدم روی سفیدی چشم چپت یک نقطه خون بود.خدا فقط میدونه چه حال داشتم نمیدونستم چه کارکنم اول زنگ زدم به خاله ندا(همکارم که رشتش پرستاریه) وموضوع روگفتم بهم گفت نترس احتمالا ضربه خورده ولی خودم فکر میکنم با انگشت من یا خودت عزیزم رفت توی چشمت.خلاصه زنگ زدم به بابامجتبی تا آمد رفتیم اورژانس چشم تا چشمتو معاینه کنه البته اگرتو شیطونک میزاشتی من وبابامجتبی ویه خانم پرستار ودوتا آقادکتر فقط شما دخملی رو گرفتیم تا چشمتو توی دستگاه ببینه چون دکترگفت اگر نزاره باید زیر بیهوشی چشمشو ببینیم خلاصه به هر جونکندنی بود معاینه شدی بگذریم که بابامجتبی خیلی خیلی از اینکه تو گریه میکردی ناراحت وعصبانی بود ولی خداروشکر گفت چشم آسیبی ندیده وفقط سفیدی چشم ضربه خورده ما هم خیلی خوشحال شدیم من درهرصورت فقط گریه میکردم وخدارو شکربعد هم بابایی رفت برامون جیگرکی جگر گرفت وآوردیم خانه خوردیم وخداروشکر بخیر گذشت خدایا بازم شکرت.حالا که زنگ زدم به مامان جونی جویای احوالت شدم گفت خداروشکر مشکلی نداری عزیزدلم