فاطمه با باباجونی
دیروز باباجون (بابای مامانی)میخواست بره بیرون. طبق معمول ماهم انجابودیم چون من از سرکار که میام،میرم خونه باباجون تا بابا مجتبی بیاد دنبالمون،توهم میخواستی باباباجون بری بابام هم بهت گفت خوب برو تو کیفت قایم شو تا ببرمت با خودم توهم رفتی وبه سختی داشتی خودتو تو کیفت جا میدادی بابا جونم تو روهمون طوری بغل کرد منم فرصتو غنیمت شمردم وعکس گرفتم ازت قربونه دل سادت برم عزیـــــــــــــــــــــزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی