فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

فاطمه درسبد

پنج شنبه هارو خیلی دوست دارم با دخملم توی خونه کلی بازی ودعوا و... بهش میگم برو نفسم با عروسکت بازی کن .میبینم بطور مسالمت آمیز باعروسکش نشستن رو دوچرخش   کیفشو انداخت رو کولش البته باکمک من فاطمه کجامیری: الیــــــــــــدا   به معنی مسجد باکی میری: بابابوون رفتم لباساشو بزارم توی ماشین لباسشویی، سبد توسط فاطمه به غنمیمت  رفت تلاش فاطمه برای حفظ تعادل و نیافتادن   ...
28 مرداد 1392

فاطمه کجاست؟؟؟

  خیلی جالبه بجای اینکه ما فاطمه رو سرگرم کنیم فاطمه خانم با اینکاراش مارو سرگرم میکنه خودشو به زور واصرار از مامان جونش جا میده توی این ساک تا ما دنبالش بگردیم بعدم دیگه در نمیاد   حالا فاطمه پیدا شده از توی ساک در نمیاد اصرار که دوباره برم قایم بشم از ما اصرار از فاطمه التماس نه نه نه ...
28 مرداد 1392

فاطمه باکیف وکفش خاله

خاله  بی نوا ظهر از سرکار زودتر ازمن میره خونه  بعد از کلی بازی کردن وسربه سرگذاشتن بادخملم بیهوش میافته ومیخوابه. ظهر چهارشنبه از سرکار که رفتم خونه مامانجون دیدم دخملم در یک حرکت خودجوش وهمیشگی رفت سرجاکفشی ویکی از هزار جفت کفش خالشو پوشید وباهاش آمد توی اتاق خالش وکیفشو برداشت انداخت رو دوشش و درجواب من که گفتم فاطمه کجامیری گفت اره به معنی اداره فاطمه دنبال چی میگردی: بوپ به معنی پول این چیه پول که نیست: نه ددر به معنی دفتر ...
28 مرداد 1392

فاطمه درسرزمین عجایب

جمعه شب رفتیم پارک ولی به دلیل گرمی هوا دخملم نتونست خیلی بازی کنه برا همینم شنبه که باز تعطیل بود رفتیم سرزمین عجایب تا دخملم حسابی بازی کنه البته بابامجتبی ویه کوچولو منم بازی کردم راستی خاله زهرا هم باهامون آمد خاله زهرا وبابامجی دارن یادت میدن چه جوری بازی کنی   ماشین بازی با خاله زهرا ...
21 مرداد 1392

بیست و سومین ماه تولد فاطمه جونم

   بیست و سومین ماه تولدت مبارک عزیز دلم   امروز که بیست وسه ماه از عمر قشنگت میگذره میخوام یکم برات از شیرین زبونی هات بنویسم که من عاشقشونم. نفسم هنوز جمله نمیگی یعنی خیلی باهات تمرین میکنم ولی دوتا کلمه رو باکلی فاصله میگی مثلا بهت میگم بگو بابا بیا: ا ولا که میگفتی بابااشاره دست میگفتی بیا حالا تازگی ها میگی بـــــــــــــابــــــــــــــابیووووووووووو بستنی: بدی الله اکبر یاهرچیزی که ربط به نماز خواندن داشته باشه (مسجد ،حسینه ): الــــــــــــی دا تاب یاهرچیزی که ربطی به تاب داره اعم از (پارک ،سبزه ،درخت): تاب تاب تاب خوابیدن : نانا به معنی لالا ...
20 مرداد 1392

فاطمه در تولد

  بهار ،فاطمه ،مبینا پنج شنبه شب تولد عاطفه (دخترعمه من بود) لازم به ذکر است عکس عاطفه خانم به درخواست خودش در وبلاگ زده نشد     اینم کیک تولد خوشمزه   این عکس از قلم افتاد فاطمه آماده برای رفتن به تولد توی حیاط خونه مامان جونی قربونت برم نفســــــــــــــم ...
13 مرداد 1392

فاطمه ما یه مورچه داشت

  این مورچه ای که بالا مشاهده میکنید و قدش از بنده هم بلندتره به   دیوار اتاق فاطمه خانم آویزون بودکه طبق معمول پس از خروج بابامجتبی   از خانه وبه دنبال آن گریه فاطمه از دیوارکنده وبه فاطمه خانم داده   شد(طولانیه بیا ادامه مطالب )       تلاش برای بغل کردن مورچه (که  فاطمه بهش میگه مومه )   اگر فکر کردید خودش گذاشت توی تاب سخت در اشتباهید   حالا فاطمه میخونه  تاب تاب تاب   قربونت برم الهی خسته شدی نشستی روزمین اصرارکه مومه هم بشینه پیشم ...
12 مرداد 1392

مامان وفاطمه باهم بستنی میخورن

  جریان از انجا شروع شد که یه شب بابا مجتبی قاطی بستنی هایی که گرفته بود یه بستنی لواشکی هم بود که من خیلی خیلی دوست دارم بنده با دخملم برای خوردن بستنی اقدام کردم ولی هیچ جوری نمیتونستیم   مسالمت امیز بستنی بخوریم اون میگرفت دستش به من میگفت دسته خودش باشه من بستنی رو از دستش بخورم حالا مجسم کنید از زیر     دستش هم داشت چکه میکرد هرچند زیر دستش سفره پهن کردم     ولی خوب دلم نمیخواست بستنی به اون خوشمزگی آب بشه دخملی در یه حرکت حیرت انگیز خواست بستنی رو از دست من قایم کنه پشت سرش که شد آنچه نباید میشد بستنی افتاد روی پاهاش ...
5 مرداد 1392

فاطمه ،کیانا وبهار

      دیشب افطار خونه عمو محمد فاطمه خانم بودیم .فاطمه که خیلی خیلی     خیلی این دختر عمو ودختر عمه رو دوست داره  وبه کیانا میگه (نانا)     وبه بهار میگه (ببو).البته اونها هم خیلی تورو دوست دارن.       اینجا همگی داشتیم سعی میکردیم که فاطمه روبشونیم که البته       موفق هم نبودیم   کیانا وبهار پس از فرار فاطمه همچنان ژست عکس رو گرفتم (باریکلا)   وحالا فاطمه کجابود خودتون ببینید   دوباره تلااااااااااااااااش ولی باز بی فایده       یه شب بعد افطار خونه عموی خو...
4 مرداد 1392