فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

فاطمه خانم کمک مامان میکند

  به روز ظهر وقتی من درگیر کارهای ناهاربودم وفاطمه خانم خیلی دوست    داشت که بطری نوشابه رو ببره منم دوتا لیوان دادم دستش گفتم ایناروببر ولی   همچنان اصرارکه بطری رو هم ببره منم بطری رو دادم دستش .دوباره دیدم هی   به یه چیزی اشاره میکنه ومیگه آباده آباده وقتی متوجه اشارش شدم دیدم به   فنجان خودش که معمولا توش بهش آب میدم اشاره میکنه ومیگه  لیوان خودمم   بده ببرم .خلاصه این همه وسایل رو  دخترم یک متری باخودش حمل   کرد. (راستی میبینی لیوانهامون هم از ترس فاطمه خانم پلاستیکی ولاکی هستن) ...
22 تير 1392

فاطمه در کمد

  ا ین کمد که  بدون استفاده است رو گذاشتیم تو اتاق فاطمه     فاطمه هم یه جای امن برای خودش وعروسکاش پیدا کرده   تلاش برای رفتن در کمد     پاتو میزاری بیرون که یه موقع در بسته نشه هرچند درش براحتی از داخل باز میشه     فاطمه در کمد از نمای بالا ...
22 تير 1392

درکنار فاطمه

  جمعه صبح  ،نشستم کنار دست دختر عزیزم ببینم بااین اسباب بازیهاش چه کارمیکنه   اول اینکه یکم تعجب کردی از اینکه دیدی پیشت نشستم چون معمولا وقتی   اسباب بازیهاتو برات میاوردم تاتو سرگرم بازی بودی  خودم میرفتم      دنبال کارهام ولی جمعه از ناهار درست کردن راحت بودم پس       نشستم پیشت یکم که گذشت دیگه برات عادی شدم       اول مثل یه خانم خونه شروع به پخت وپز خیالی کردی   بعد غذای خیالی رو فوت کردی که سرد بشه     بعد باتمام حوصله قاشقو گذاشتی تو دهن عروسک.   قربو...
22 تير 1392

دوچرخه

  فاطمه وعروسکش باهم دارن دوچرخه بازی میکنند البته با دوچرخه عروسک               اول دوچرخه رو روشن کردم وخیلی مسالمت آمیز باهاش بازی میکردی   بعد گفتی میخوای سوار شی که عکسش هم اون بالا هست.چون خسته   شده بودی عروسک ودوچرخه رو باهم بغل کردی     واین هم انتهای ماجرا طبق معمول کنجکاوی و..............   ...
21 تير 1392

خانم خونه

  فاطمه خانم درکمال ناباوری بنده که هیچ وقت اجازه نمیداد روسری یاکلاه بزارم     روی سرمبارکش به بنده دستورداد تا روسری را روی سرش ببندم بعد هم رفت     سراغ تلفنش وپس از یک مکامله (کذایی)طولانی باپدرش عروسکش راکه روی     تابش بود گذاشت زیر بغلش کیفش راهم انداخت روی دستش وبه بنده گفت     دده.   خیلی جالب بود باصدای بلند صحبت میکرد طوری که انگار داشت باباش رو     پشت تلفن دعوا می کرد کاری که من هیچ وقت انجام ندادم.     دیگه مکالمه روبه پایان بود     مکالمه پایان یافت و فاطمه خانم ع...
21 تير 1392

فاطمه نقاشی میکند

  عزیزم ،دوباره آخر هفته شد وما طبق معمول رفتیم خونه مامان جونی           (مامان خودم).آنجا شما تصمیم گرفتی عروسکه قشنگتو که ماله دوران         نی نی بودنت بود رو نقاشی کنی .البته مامان جونت میگه این مرحله دومت     بود چون انگار چهارشنبه صبح یه سری دیگه هم نقاشی کردی.       بطور جدی مشغوله نقاشی هستی     یه تلفن ضروری داشتی آقاجون گوشی رو گذاشت دم گوشت .ولی بازم دست     از نقاشی برنداشتی       همچنان مشغولی .من نمیدونم فدات بشم دیگه کجای ا...
21 تير 1392

فاطمه خانم نماز میخواند

  دخترم خیلی علاقه زیادی به نماز خواندن داری .اینجا بابایی میخواد نماز بخوانه   دیدم چادر نمازتو که زن عمو مرضیه لطف کرده بهت داده سرت کردی داری     روسجاده بابایی نماز میخوانی منم برات یه گیره زدم تا از سرت در نیاد       داری قنوت میگیری فدات بشه مامان الهی     ...
21 تير 1392

فاطمه درآستانه بیست ودومین ماه تولدش

فاطمه عزیزم در آستانه ماه مبارک رمضان ، بیست ودومین ماه تولدت را        پشت سرگذاشتی.          باز هم گذر ایام مرا وادشت تا بنویسم برای بهترازجانم تو بزرگ میشوی ومن     بازهم در اتتظار بزرگتر شدن تو .     پروردگارا   ازتو میخواهم که سلامتی وخوشبختی را مهمان همیشگی اش       قراردهی.آمین     ...
21 تير 1392