فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

دوباره قراروبلاگی

پنج شنبه مامان پریساجون بهمون خبر داد که یکی از مامانهای وبلاگی (مامان فرنیای عزیز)مهمون شهرمونه ..ماهم که مهمون نواااااز .خلاصه رفتیم پارک و فرنیای نازنین رو بهمراه مامانش دیدیم همچنین مامان علی خوشتیپ بهمراه علی آقا که معرف حضور اکثر مامانا هست ومریم جونم مامان پریسای نازنین که ایشون هم از پیشکسوتان نی نی وبلاگ هستن.خیلی از دیدن همشون خوشحال شدم .   فاطمه ،پریسا و فرنیا   فاطمه داره از سمبوسه های خوشمزه مامان علی خوشتیپ میخوره   علی آقا که اصلا اجازه نمیداد ازش عکس بگیریم اینجاهم تو استخر توپ منو هدف قرار داده     فاطمه ،علی و پریسا   ...
27 بهمن 1392

یک دو سه

لطفا بفرمایید ادامه مطالب دخترم یک ،دو ،سه روباانگشتاش هم نشون میده هم تلفظ میکنه البته اینجا فقط 3رونشون داده اینم یه روز از توی اسباب بازیهاش آورد گفت مامان این دو وقتی DVDاز دست دخملی جمع شده باشه ولپ تاپ به دورترین وبلندترین نقطه خونه منتقل شده باشه فاطمه باب اسفنجی رو از کامپیوتر میبینه از نمایی دیگر وقتی بلوز بابارو میپوشه از نمایی دیگر دخترم شلوارشو پوشیده یه پاچه اضافه آورده بفرما پیتزااااااااا عکس از قلم افتاده از سفر دزفول دختر عمه بابایی و فاطمه ماراهپیمایی نرفتیم ولی راهپیمایی امد خونمون(البته خونه مامان جون) ...
27 بهمن 1392

تولد همسر عزیزم و29ماهگی دختر نازنینم

دیروز تولد بابای فاطمه ،همسر عزیزم بود   مجتبی جان تولدت مبارک     آرزویم اینست دیدن اوج غرورت هرصبح ورسیدن به همه رویایت من دعاخواهم کرد: روزهایت پرنور ،شب تو مهتابی دل تو صادق وصاف رنگ باران باشد به دلیل خستگی فراوان کاری ومشغله زیاد مراسمی ترتیب ندادیم وفقط به یک تولدت مبارک اکتفا کردیم البته مامان جونش بهش هدیه نقدی داد منم دوهفته پیش براش گوشی گرفتم عکسها مربوط به دزفوله که هفته پیش رفته بودیم استخر توپ پارک دولت دزفول   اینم بهار دختر عمه فاطمه درکناردخملی است فردا هم 29ماهگی فاطمه گلی است این ماه مهارتهاش توی جمله بندی عا...
19 بهمن 1392

مهارتهای فاطمه خانم در21 ماهگی

امروز به مناسبت بیست ویکمین ماه زندگیت تصمیم گرفتم مهارتها وداشته هایت را ماندگارکنم .           عزیزکم به حساب خودم 14 دندان داری یعنی دقیق نمیزاری ببینم. از پله ها اگر اجازه بدم راحت بالا میری. هرکلمه ای را که دوبارتکرارکنم به زبان میاری البته اگر حرف سختی توش نباشه مثلا  قرمر را نمیتونی بگی ولی زرد وآبی رو راحت میگی .فامیل درجه یک را میشناسی وراحت بیان میکنی ازجمله: مامان (مامان ،مامان جونها)...میگم زهره میگی مامان بابا(بابامجتبی ،آقاجونها) ...میگم مجتبی میگی بابا داوو(دایی) ...وقتی میگم محمد (اسم داییت) میگی داوو آنه(خاله) ...می...
6 بهمن 1392

فاطمه بازهم در خانه مامان جون

آخرهفته ها که میشه فاطمه رو غیراز خونه مامانجونش جای دیگه نمیتونی پیدا کنی منم که از خداخواسته خلاصه پنج شنبه عصر مهمون خونه مامان جون بودیم فاطمه وقتی کنار مامان جونش نماز میخونه این کارت هدیه جریانش از این قراره که دایی محمد فاطمه یه روز بدون اطلاع دادن به مامانجون فاطمه همون 2تا جوجه هایی بود که همسری گرفته بود برای اون خانم مرغه که تخم مرغهاش جوجه نشده بود رو بخاطر اینکه دیگه بزرگ شده بودن و از توی قفسشون میپریدن توی حیاط برد فروخت مامانم وقتی فهمید خیلی خیلی ناراحت شد آخه خیلی بهشون وابسته شده بود خلاصه اقا داداش ماهم بخاطر اینکه از دل مامانش دربیاره این کارت هدیه روبهش داد متن روش خیلی باحال بود برام ...
5 بهمن 1392

هوای بهاری

جمعه هوای اهواز بهاری بهاری بود ما هم بارو بندیل جمع کردیم زدیم به جاده یه آش جو فوق العاده خوشمزه دستپخت مامان جون فاطمه تواون هوا واقعا چسبید اینم فاطمه خانم که داره تخمه میشکنه  وقتی کفشهای فاطمه رو بخاطر اینکه از پیاده روی منصرف بشه قایم میکنیم وفاطمه کفشهای مامان جون رو میپوشه وراه میوفته ما رفتیم وسط نخلها عکس بگیریم یه عده گاو وگوسفند آمدن ونظر فاطمه جلب شد بهشون هی میگفت بریم پیششون منم که ترسوووووووو آخراش هم که داشت غروب میشد یکم هوا سرد شد وفاطمه پناه برد به چادر مامان جونش   ...
5 بهمن 1392
1