فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

فاطمه وخروس

جریان از اونجا شروع شد که پای تلویزیون نشسته بودیم شبکه جام جم برنامه کاردستی های من وبابام رو نشون داد فاطمه خانم هی گفت منم میخوام دیدم درست کردنش راحته رفتم یه پاکت پودر ماشین لباسشویی آوردم وقیچی کردم بقیه کار رو سپردم به خواهری وفاطمه رومشغول کردم که مزاحم کار نشه مراحل انجام کاردستی آقا خروسه تاج آقا خروسه   این نوکه فاطمه است  ماداشتیم میگفتیم نوک خروسه برداشت گذاشت رو لباش هی گفت نوک من بعد هم اقدام به خوردنش کرد جامدادی جالبی شد البته اگر فاطمه خانم سالم بگذاردش ...
8 دی 1392

فاطمه در روزهای سرد زمستان

نمیدونم شایدحال وهوای زمستون منوگرفته حس وحال آپ کردن نداشتم دختر قشنگم این روزها بخاطر سرماخوردگی دخملی بیشتر توی خونه هستم البته خونه بابام اینا آخه شبها خیلی بلنده ما هم حوصلمون سر میره توی خونه، پس بنابراین میمونیم همون خونه بابا اینا تاشب که بابا مجتبی بیاد  همراه با شام (مامان جون پز )بریم خونه این سوژه ها هم از خونه مامان جون شکار شده .راستی هفته پیش که دخملی رو برای سرفه هاش بردم دکتر گفت که پرده گوشت که به مدت 1سال همیشه ملتهب وقرمزبوداصلا التهاب نداره و خداروشکرخوب شده پس نتیجه میگیریم مشکل همش از مکیدن شیشه شیرت بود خدا پدر خانم دکتر (که پزشک عمومی هم بود )روبیامرزه که گفت از شیشه بگیرش مکیدن به پرده گوشش فشار می...
8 دی 1392

خداخیلی بزرگه

ساعت 2 ظهر مامانم به محل کارم تلفن کرد گفت اگر میتونی بیا خونه من که وقتی مامانم اینطوری میگه میفهمم یه اتفاقی افتاده گفتم چی شده بااصرار من گفت چیز خاصی نیست فاطمه خورده زمین حدس زدم که اتفاق بزرگتر از این حرفهاس که مامانم زنگ زده سریع آژانس گرفتم رفتم خونه دیدم بابام هم خونه است دیگه ترس همه وجودم رو گرفت فقط دنبال فاطمه گشتم تا نگاش کردم دیدم زیر چشم چپش کبود شده  خلاصه جریان از این قرار بود که فاطمه خانم در فرصت به دست آمده که مامانم داشته در هال رو بازمیکرده که برن تو  چوب تی رو بر میداره و میدوه دنبال همون دوتا جوجه ای که مامانم داره بزرگشون میکنه تی گیر میکنه فاطمه خانم باچوب می افته زمین فقط خدا بهش رحم کرده که تی زو...
26 آذر 1392

فاطمه 27ماهه شد

مهارتهای دخترم توی این ماه ماشااله حسابی چشمگیر بود. شعر حسنی رو برام میخونه جمله هاش دیگه کامله کامله (سه کلمه ای چهار کلمه ای و...) دخملهم هرکی رو میبینه اولین چیزی که بهش میگه ننام اوبی بمعنی سلام خوبی کلمه مامان وبابا و فاطمه رو بخوبی میشناسه هرجا ببینه میخوندشون مامان جون وآقاجونارو با اسم صدامیکنه مثلا میگه آقاجون علی به خالش میگه آجی زهرا (همونطوری که من صداش میکنم ) وقتی بهش میگیم فاطمه منو چندتادوست داری با دستاش نشون میده میگه 10 تـــا..   خالش شیطنت میکنه بعضیهارو میگه بگو یه دونه دوست دارم   اونم میگه (نونونه) وقتی باباش سر به سرش میزاره به باباش میگه بــابا بـ...
20 آذر 1392

حرف دل مادرانه

وقتی صبحها میگیرمت تو بغلم که برسونمت خونه مامان جون وقتی از بغلم به زور جدا میشی بااینکه خوابی وای که دلم آتیش میگیره دلم میخواد هرچی بدوبیراه به خودم نثار کنم که آخه چی واجبتره بچت که صبح به این زودی (حدودای ساعت 6/50صبح) باید از جای گرم ونرمش بلندش کنی حالا غیراز اینکه از خودت جداش میکنی تازه خواب زدش هم میکنی دیگه کار به جایی رسیده که همون دم در میدمش بغله آقاجونش که وقتی میزاردش روی تخت وچشمهاشو باز میکنه منو نبینه که پشت سرم کلی گریه کنه وبگه مامان منم بیام یا با دست بزنه رو متکاش که تو بخواب . خداییش مامان جون وآقاجون هیچی برا دخترم کم نمیزارن. الان 2ساله که فاطمه بغیراز بعضی روزها که میره خونه اون یکی آقاجونش (پدرهمسری ) مهمون...
18 آذر 1392

عروسک آموزشی

  یه مامانی که تنبله هزار ویک دلیل میاره برا نگرفتن بچه 2سال و2ماهش از پوشک .هرکسی یه پیشنهادی میده ولی نمیدونه مشکل از بچه نیست مشکل از مامانشه که به دلایل مختلف مثل (تازه از شیشه گرفتمش ، نمیشه خونه زندگیم نجس میشه بزار دم عید که میخوام فرشهارو بشورم و برای مبلها باید روکش پلاستیکی بگیرم وباید یه هفته مرخصی بگیرم بمونم خونه و هزار ویک دلیل دیگه هنوز بچش رو از پوشک نگرفته این سری عروسک آموزشی پیشنهاد شد بهم لطفا بیا ادامه مطالب     عروسکی که شیر میخوره غذا میخوره اشک میریزه ودستشویی میکنه بعضی وقتها هم که مامانی حواسش نیست فاطمه خانم قاشق رو بجای دهن عروسک میزاره تو دهنه خودش نمیدون...
13 آذر 1392

فاطمه 2سال و 2ماه و20روزشه

روزپنج شنبه برای من مخصوص فاطمه است دیدم هوا خوبه گفتم دخملی رو ببرم پارک. اینم دوستشه که توی پارک پیداش کرد وهم اسمه خودشه دخملم مثل مامانش روابط اجتماعیش فوق العاده بالاست در صدم ثانیه باهمه دوست میشه   اینجاهم منتظر دوستشه که باهم برن سرسره   وقتی داری ظرف میشوری .دخترت میاد بااصرار دستکش رو از دستت درمیاره کاره دیگه ای جز عکاسی نمیتونی بکنی لطفا بیا ادامه مطالب     یه جورایی اول ازش ترسید دست خودشو توی دستکش لمس میکرد میخواست ببینه چیزه دیگه ای توش نباشه نمیدونم چرا یه دفعه گازش گرفت دوباره کرد تو دستش شروع کرد به تمیزکاری ...
9 آذر 1392