فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه نفس مامان♥♥♥

حالم خوبه باتو عزیزدلم

تولد همسر عزیزم و29ماهگی دختر نازنینم

دیروز تولد بابای فاطمه ،همسر عزیزم بود   مجتبی جان تولدت مبارک     آرزویم اینست دیدن اوج غرورت هرصبح ورسیدن به همه رویایت من دعاخواهم کرد: روزهایت پرنور ،شب تو مهتابی دل تو صادق وصاف رنگ باران باشد به دلیل خستگی فراوان کاری ومشغله زیاد مراسمی ترتیب ندادیم وفقط به یک تولدت مبارک اکتفا کردیم البته مامان جونش بهش هدیه نقدی داد منم دوهفته پیش براش گوشی گرفتم عکسها مربوط به دزفوله که هفته پیش رفته بودیم استخر توپ پارک دولت دزفول   اینم بهار دختر عمه فاطمه درکناردخملی است فردا هم 29ماهگی فاطمه گلی است این ماه مهارتهاش توی جمله بندی عا...
19 بهمن 1392

مهارتهای فاطمه خانم در21 ماهگی

امروز به مناسبت بیست ویکمین ماه زندگیت تصمیم گرفتم مهارتها وداشته هایت را ماندگارکنم .           عزیزکم به حساب خودم 14 دندان داری یعنی دقیق نمیزاری ببینم. از پله ها اگر اجازه بدم راحت بالا میری. هرکلمه ای را که دوبارتکرارکنم به زبان میاری البته اگر حرف سختی توش نباشه مثلا  قرمر را نمیتونی بگی ولی زرد وآبی رو راحت میگی .فامیل درجه یک را میشناسی وراحت بیان میکنی ازجمله: مامان (مامان ،مامان جونها)...میگم زهره میگی مامان بابا(بابامجتبی ،آقاجونها) ...میگم مجتبی میگی بابا داوو(دایی) ...وقتی میگم محمد (اسم داییت) میگی داوو آنه(خاله) ...می...
6 بهمن 1392

فاطمه بازهم در خانه مامان جون

آخرهفته ها که میشه فاطمه رو غیراز خونه مامانجونش جای دیگه نمیتونی پیدا کنی منم که از خداخواسته خلاصه پنج شنبه عصر مهمون خونه مامان جون بودیم فاطمه وقتی کنار مامان جونش نماز میخونه این کارت هدیه جریانش از این قراره که دایی محمد فاطمه یه روز بدون اطلاع دادن به مامانجون فاطمه همون 2تا جوجه هایی بود که همسری گرفته بود برای اون خانم مرغه که تخم مرغهاش جوجه نشده بود رو بخاطر اینکه دیگه بزرگ شده بودن و از توی قفسشون میپریدن توی حیاط برد فروخت مامانم وقتی فهمید خیلی خیلی ناراحت شد آخه خیلی بهشون وابسته شده بود خلاصه اقا داداش ماهم بخاطر اینکه از دل مامانش دربیاره این کارت هدیه روبهش داد متن روش خیلی باحال بود برام ...
5 بهمن 1392

هوای بهاری

جمعه هوای اهواز بهاری بهاری بود ما هم بارو بندیل جمع کردیم زدیم به جاده یه آش جو فوق العاده خوشمزه دستپخت مامان جون فاطمه تواون هوا واقعا چسبید اینم فاطمه خانم که داره تخمه میشکنه  وقتی کفشهای فاطمه رو بخاطر اینکه از پیاده روی منصرف بشه قایم میکنیم وفاطمه کفشهای مامان جون رو میپوشه وراه میوفته ما رفتیم وسط نخلها عکس بگیریم یه عده گاو وگوسفند آمدن ونظر فاطمه جلب شد بهشون هی میگفت بریم پیششون منم که ترسوووووووو آخراش هم که داشت غروب میشد یکم هوا سرد شد وفاطمه پناه برد به چادر مامان جونش   ...
5 بهمن 1392

تولد دختر عمه فاطمه(هلناخانم)

یکشنبه 92/10/22 اولین فرزند عمه زهرای فاطمه جونم (هلنا خانم)به دنیا آمد  چون یه شهر دیگه بود ما تونستیم پنج شنبه که نی نی کوچولو آمد اهواز ببینیمش عکس بالا دخملی ساکت وآروم نشسته بود تا ببرمش پیش هلناکوچولو اینجا هم فاطمه میخواست گهواره رو تکون بده  عمه از اون طرف گرفتتش که تکوناش شدید نشههههه عموعلی وعمه زهرا عزیز قدم نورسیده مبارک (از طرف فاطمه خانم) ببخشید نی نی خیلی خوب مشخص نیست ایشااله عکس بهتر میگیرم         ...
28 دی 1392

فاطمه درتولد2سالگی

اول اینو بگم که مراسم تولد بنا به دلایلی خونه مامان جون برگزار شد (مامانی خودم)و شام هم مهمون باباجون (بابای خودم )بودیم. همه چی عالی بود عمه ها وعموها ودایی وخاله زهرا وزن عمو ومامان جونها وباباجونها وبهار وکیانا هم که فاطمه عاشقشونه بودن .همه چی عالی بود .   اینا عکسهایی که توی آتلیه گرفته اگر کیفیتش خوب نیست ببخشید چون طبق معمول عکسهارو روی فلش بهم ندادن   بقیه عکسهای تولددر ادامه مطالب کارت دعوت تولد فاطمه خانم   تزئینات تولد    میــز تـولـــد عکس فاطمه کیــک تولــد فاطــمه فاطمــه گــلــی (فاطمه اصلا همکاری نکرد برای عکس گر...
24 دی 1392

فاطمه 28 ماهه شد

             دخترعزیزم با2روزتاخیر، ماهگیت مبارک عزیزدلم آخه منتظر عکساش بودم که آماده بشن مهارتهای دخملی این ماه زیاد چشمگیر نبود پروژه گرفتن از پوشک هم که باز باشکست مواجه شد به دلیل سرماخوردگی فاطمه ایشااله هوا که بهتر شد در اسرع وقت انجام میگیرد   ...
22 دی 1392

فاطمه دکتر می شود

فاطمه جونم اصلا علاقه ای به دکتر خودش نداره وهمیشه موقع دکتر رفتن یه فیلمی داریم با دخملی آخه پزشکش مرداست ولی واقعا مهربونه همیشه به محض اینکه دکتر گوشی رو شکم فاطمه میزاشت جیغ ودست وپا زدن فاطمه به هوا بلند میشد خلاصه در این سفر به آبادان وقتی دیدم جلو مغازه اسباب بازی فروشی ایستاده ومیگه دکتر... (آخه رو جلد وسایل پزشکی یه خانم دکتر خوشگل بود) تصمیم گرفتم اینو بخرم تا شاید دیگه ترسش بریزه باشد که موفق شویم این تخته جادویی است که به امید اینکه فاطمه خانم دیگه از خط خطی وسایل و کشیدن انگشت روی صفحه تلویزیون دست برداره براش گرفتم در حین بازی دارم کلمه های رو که یاد گرفته مینویسم براش نوشتم مامان  فداش بشم دا...
21 دی 1392